به درگهت چو غبار اوفتاده می آیم
اراده نیست مرا بی اراده می آیم
برآستان تو ای آستین معجزه ریز
به روی دست دلم را نهاده می آیم
چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور
گهی سواره و گاهی پیاده می آیم
کسی چنین که تو دستم گرفته ای نگرفت
چو ذره دست به خورشید داده می آیم
اگر چه بر همه در می گشایی اما من
فقط به خاطر روی گشاده می آیم
حضور قامت شمعم زکارگاه وجود
به پاس حرمت تو ایستاده می آیم
کبوترم که به منقار سجده محتاجم
چه دانه داده مرا یا نداده می آیم
غلامرضا شکوهی
دیگر اشعار :
نویسنده : علیرضا بابایی